خبر

خبر

عکس عک س ع ک س ع کس خبر اخبار جالب جدید روز عجیب دختر پسر مرد زن ایرانی خارجی
خبر

خبر

عکس عک س ع ک س ع کس خبر اخبار جالب جدید روز عجیب دختر پسر مرد زن ایرانی خارجی

کارتن خواب معتادی که مدیر شرکت هواپیمایی شد

روزنامه ایران نوشت:

روزی جایش میان وسایل کهنه زیرزمین بود و حالا باید برای دیدنش روز‌ها قبل وقت ملاقات گرفت. سیاوش روز‌هایی نه چندان دور معتاد کارتن خواب بود و حالا مدیر داخلی یک شرکت هواپیمایی است. وی همه چیز را خواست خدا می‌داند و می‌گوید: اگر خدا نمی‌خواست من هنوز هم در آن منجلابی که درون آن بودم دست و پا می‌زدم.

سیاوش یک معتاد پاک شده است که به قول خودش تجربه‌‌های تلخی را در زندگی داشته است. این مرد شیک پوش که روزی ژنده‌پوش بود می‌گوید: در خانواده‌ای متوسط به دنیا آمدم دو خواهر و یک برادر دارم که همگی از من بزرگتر هستند و در واقع من ته تغاری خانه بودم. پدرم راننده خودروی سنگین بود و خیلی وقت‌‌ها در خانه نبود و در جاده‌‌ها رانندگی می‌کرد. همین مسأله باعث می شد که برادر بزرگم حکم پدرمان را داشته باشد و من و خواهرانم نیز حسابی از وی حساب می‌بردیم. اما این ماجرا باعث می‌شد که من همیشه از برادرم بترسم. اخلاق تندی داشت و چون خیلی از من قوی هیکل‌تر بود همیشه از وی واهمه داشتم. چند باری نیز که مادرم از دست شیطنت‌‌های من به وی شکایت کرده بود، کتک مفصلی از او خوردم. همین زهرچشم کافی بود تا هر وقت برادرم به خانه می‌آمد و شیطنتی کرده بودم به زیرزمین بروم و خودم را از تیررس نگاه‌‌های غضب‌آلود وی دور کنم.

پدرم هر ماه یکبار به خانه می‌آمد و سری می‌زد و پس از چند روز هم دوباره به سفر می‌رفت. اما یکبار سوغات پدرم افیون بود. پدرم به تریاک معتاد بود و یک شب وقتی از خواب بیدار شدم وی را در اتاق خواب دیدم که مشغول کشیدن تریاک است. آن زمان اصلاً نمی‌دانستم که این ماده چیست و به همین دلیل آرام کنارش نشستم. پدرم نیز که انگار می‌خواست در حق من خوبی کند مقداری سوخته تریاک به من داد و گفت بیا توهم بکش. آن شب فکر می‌کردم پدرم در حقم لطف کرده است اما همان بود که من را به سمت نابودی کشید.

از آن شب من همه زندگی‌ام تریاک شده بود. آن موقع تازه برای کنکور ثبت‌نام کرده بودم و بهانه‌ام برای رفتن به زیرزمین جور شده بود کتاب‌هایم را جمع می‌کردم و به بهانه درس خواندن به زیرزمین می‌رفتم. اوایل از تریاک‌‌های پدرم برمی‌داشتم اما وقتی پدرم دوباره به مسافرت رفت مجبور بودم هر طور شده مواد را تهیه کنم. پول توجیبی‌هایم را جمع می‌کردم و به جای خرید کتاب برای کنکور مواد می‌خریدم و در زیرزمین می‌کشیدم. اوایل هیچ کس نمی‌فهمید سعی می‌کردم طوری رفتار کنم که برادرم شکی به من نکند. تا یک سال توانستم موضوع را از دید بقیه مخفی نگه دارم. اما بعد‌‌ها مصرفم زیاد شده بود و خودم هم ضعیف‌تر شده بودم.

احساس می‌کردم که نگاه‌های برادرم تغییر کرده است و مادرم نیز بیشتر مواظب رفت و آمدم است. آن سال کنکور قبول نشدم و باید به سربازی می‌رفتم. در دو سال خدمت سربازی مواد مخدر را کنار گذاشتم اما با تمام شدن سربازی دوباره معتاد شدم اما این بار شدیدتر. برادرم پس از سربازی من ازدواج کرده بود و از خانه ما رفته بود و این مسأله این فرصت را به من می‌داد که راحت‌تر مواد مصرف کنم.

اما یک بار که کراک را آماده مصرف کرده بودم مادرم سرزده به زیرزمین آمد و من را در حال مواد کشیدن دید. آنقدر جیغ زد و به سر و سینه خود زد که من از ترس بدون آنکه واکنشی نشان دهم فقط کفش‌هایم را پوشیدم و از آنجا فرار کردم. آن شب جرأت نکردم به خانه برگردم. فردای آن روز وقتی به خانه برگشتم برادرم را دیدم که عصبانی داخل حیاط خانه قدم می‌زند و منتظر من است. آنقدر ترسیده بودم که جرأت حرف زدن نداشتم. برادرم من را به کمپ ترک اعتیاد برد و گفت باید ترک کنم. اما نه آن بار و نه سه بار دیگری که وی من را با زور به کمپ برد ترکم بیشتر از چند روز طول نمی‌کشید.

دیگر اعتیادم برای همه اعضای خانواده عادی شده بود. جایم زیرزمین خانه بود و همدمم ظرف و ظروف کهنه‌ای که دور تا دور آن چیده شده بود. گاهی تا یک ماه حمام نمی‌رفتم. حتی گاهی از بوی بد خودم خسته می‌شدم. تا دو سال وضعیت من به همین شکل بود و زندگی زجرآور خود را همینطور ادامه می‌دادم. واقعاً خسته شده بودم. احساس می‌کردم فقط مرگ می‌تواند من را نجات دهد. اما یک بار حادثه‌ای من را به خودم آورد.

یک بار برای تهیه مواد مخدر به یکی از پاتوق‌هایی که همیشه به آنجا می‌رفتم، سری زدم. تازه قصد خرید مواد را داشتم که زن جوانی را دیدم که دنبال شوهرش آمده بود. ظاهرش نشان می‌داد که باردار است. زن جوان از همه سراغ شوهرش را گرفت و ادعا می‌کرد که یک هفته است خبری از شوهرش ندارد. مواد فروش‌ها می‌دانستند شوهر این زن دیگر به خانه برنمی‌گردد. فروشنده مواد آهسته به من گفت چند روز پیش شوهر این زن با تزریق مواد سنکوپ کرده است. دلم برای زن جوان سوخت و از آن بیشتر به حال آن کودکی که هنوز به دنیا نیامده و پدرش را از دست داده است.

آن شب ترس از مرگ تا صبح دست از سرم برنمی‌داشت. روز بعد خودم به کمپ ترک اعتیاد رفتم و گفتم می‌خواهم ترک کنم. 21 روز داخل کمپ بودم اما هر روز برایم مثل یک سال می‌گذشت. بعد از ترک تصمیم گرفتم درسم را ادامه دهم و به دانشگاه بروم. سال بعد در رشته مدیریت قبول شدم و در کنار درس خواندن در یک شرکت هواپیمایی در قسمت خدمات مشغول به کار شدم. باید زندگی‌ام را تغییر می‌دادم و برای این کار حاضر بودم هر کاری انجام دهم. به خاطر خوب کار کردن درجه شغلی‌ام ارتقا پیدا کرد و چون تحصیلاتم نیز به پایان رسیده بود کارمند آنجا شدم و بعد از آن به خاطر ایده‌های خوبی که برای ارتقای شرکت می‌دادم به عضویت انجمن مدیریت درآمدم. حالا سال‌ها از آن روزهای جهنمی می‌گذرد اما با وجود گذشت این همه سال هنوز هم پا در زیرزمین خانه نمی‌گذارم.



مطالب مرتبط
  • نظرات 0 + ارسال نظر
    ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد