حاج محمد باقر کاظمى یکى از بستگان مدرس از قول سید عبدالکریم می گوید: وقتى ما با سید حسن مدرس در مدرسه جده کوچک درس می خواندیم، چند وقتى حقوق طلبگى ما نرسید و همگى بىپول شدیم، یک روز دیدم آقاى مدرس یک پول داد به یک طلبه و گفت: برو نان بگیر، طلبه دیگر رسید، یک پول هم به او داد و گفت: برو نان بگیر. آن وقتها قیمت یک قرص نان یک پول بود. من گفتم: شما و ما حقوقمان یکى است و همه از یک جا پول می گیریم حالا چطور شده که ما پول نداریم و شما دارید؟! مدرس خندید و گفت: مگر مرد هم بىپول می شود؟! پرسیدم: آخر از کجا و چطورى؟ گفت: شب بیا حجره ما بمان تا نشانت بدهم.
شب رفتم و حجره ایشان ماندم. صبح طلوع فجر بیدارم کرد پا شدیم و نماز خواندیم آنگاه در گنجه اى را باز کرد و یک سطل بیرون کشید و یک کلاه نمدى گذاشت سرش و گفت: برویم. آن موقع در اصفهان مرسوم بود که صبح زود آب حوضها را خالى می کردند و با پا آب می کشیدند و دوباره حوضها را پر می کردند ما راه افتادیم توى کوچه ها و داد زدیم: آب حوض میکشیم! آب حوضی! خانه اى صدایمان کردند، من حوض را خالى و پاک کردم و مدرس آب کشید و پر کرد، دو تا حوض خالى و پر کردیم و نفرى سه پول گیرمان آمد. آن وقت مدرس رو به من کرد و گفت: دیدى؟ این هم پول، هم می توانى خودت نان بخرى و هم به دو طلبه دیگر هم کمک کنى!
مدرس و چک سفیر انگلیس نیمه شبى سفیر انگلیس با یک نفر مترجم وارد منزل مدرس شد و چکى به مبلغ یک میلیون ریال را که همراه آورده بود به مدرس داد و گفت: هر جور می خواهى آن را خرج کن. شنیده ام که پول نقد نمی گیرى از این رو چک را نیمه شب آورده ام تا قبول کنى!
مدرس به آرامى پرسید: چه؟
سفیر انگلیس گفت: چک است، ورقه اى که به محض ارائه به بانک، وجهى را که در آن نوشته شده است به شما خواهند پرداخت. مدرس خودش از بانیان بانک بود و چک را به خوبى می شناخت و قصد سربسر گذراندن او را داشت. سفیر انگلیس با تعجب به مدرس نگریست و با خود گفت: این دیگر چه جور روحانى، نماینده مجلس و سیاستمدارى است که چک را نمی شناسد!
در این موقع مدرس سر را بلند کرده و چشم در چشم سفیر انگلیس دوخته و با خنده گفت: آنها که می گویند مدرس پول نمی گیرد درست نمی گویند، من پول می گیریم در روز هم می گیریم، مشروط بر اینکه طلا باشد و بار شتر باشد و ما بین نماز ظهر و عصر در مسجد سپهسالار و در حضور مردم براى من بیاورند. وقتى این حرفها را مترجم براى سفیر انگلیس ترجمه کرد سفیر با اوقات تلخى گفت: بیا برویم این مرد می خواهد
سهشنبه 7 مهرماه سال 1388 ساعت 10:45 ق.ظ