گویند سی سال بود که هیچ کس فضیل عیاض را خندان ندیده بود، مگر آن روز که پسرش بمرد و او تبسم کرد! گفتند: ای خواجه! چه وقت این است؟
فضیل گفت: رضا، شادی دل است به تلخی قضا! اکنون دانستن که خداوند راضی بود به مرگ این پسر، من نیز موافقت کردم و رضای او را تبسم کردم!
برچسب ها: حکایت تبسم فضیل عیاض آموزنده حکایت تبسم فضیل عیاض، آموزنده
مطالب مرتبط
سهشنبه 17 تیرماه سال 1393 ساعت 05:48 ق.ظ