ابوحمزه ثمالی می گوید: در خدمت حضرت امام محمد باقر علیه السلام نشسته بودم که خادم حضرت آمد و برای مردی اجازه ی ورود خواست. و امام نیز اجازه داد. مرد تازه وارد سلام کرد. حضرت به او جواب داد و خوش آمد گفت و او را نزدیک خود جای داد و از حالش جویا شد. مرد گفت: فدایت شوم. من دختر فلانی را که از دوستان شماست خواستگاری کرده ام ولی او به علت چهره ی زشتم و فقر و غربتم، مرا رد کرد. به طوری یاس از زندگی و غم و اندوه قلبم را فشرده است که از خداوند درخواست مرگ کردم.
حضرت فرمودند: خودت به عنوان فرستاده ی من می روی نزد او و می گویی محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب می گوید: دخترت را به (منحج بن ریاح) که از دوستان من است به نکاح در آور و به او پاسخ نه مده.
(منحج) یعنی همان مرد شادمان شد و با شتاب به عنوان فرستاده ی حضرت امام باقر علیه السلام برای خواستگاری مجدد روانه ی خانه ی پدر دختر گشت.
بعد از رفتن او امام محمد باقر علیه السلام رو به حضار کرد و فرمودند: مردی از اهل (یمامه) به نام (جویبر) به منظور جستجوی آیین اسلام به حضور حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و با اشتیاق اسلام آورد. دیری نپایید که از خوبان اصحاب پیامبر به شمار آمد. (جوبیر) مردی سیاه پوست و فقیر و برهنه بود. قامتی کوتاه و چهره ای زشت داشت. حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به جهت اینکه وی غریب و فقیر بود، او را مورد ملاطفت قرار داد و لباس برایش تهیه کرد و روزانه برایش غذا می فرستاد.
اسلام آوردن این گونه افراد رو به فزونی نهاد و مسجد نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای سکونت آنها تنگ شد. دراین هنگام خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وحی کرد که آنها را از مسجد بیرون کند و آن مکان مقدس را همچنان برای عبادت پاک و پاکیزه نگه دارد و همچنین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ماموریت یافت تمام درهای خانه هایی را که به مسجد باز می شد جز در خانه امیرالمومنین علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام ببندد و فرمودند که نه شخص جنب از آنجا بگذرد و نه غریبی در آن زندگی کند.
حضرت خاتم صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد صفه ای (سکوئی) در جنب مسجد برای اسکان این گروه ساختند و آنها را در آن مکان جای دادند و این گروه به (اصحاب صفه) یعنی (ساکنان سکو) معرفی گشتند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از دیدن آنها متاثر می شدند و از آنها دلجویی می کرد و هر قدر نان و خرما و مویز فراهم می شد به آنها می رسانید. مسلمانان ثروتمند به پیروی از حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم به آنها کمک می کردند.
روزی نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در آن جمع با کمال رافت و حالی رقت بار به (جوبیر) نگریست و فرمودند: جوبیر! چه خوب بود همسری اختیار می کردی تا شهوت خود را کنترل کنی و در امور دنیا و آخرت با تو همکاری کند!
(جوبیر) عرض کرد: ای پیامبر خدا، پدر و مادرم فدایت شوند. کدام زن حاضر است به همسری من تن در دهد؟ من که نه حسب و نسب دارم و نه مال و جمال. چه زنی رغبت می کند با من ازدواج نماید؟
پیامبر فرمودند: ای جوبیر: خداوند جهان به برکت دین حنیف اسلام آن کس را که در جاهلیت شرافت داشت، پست نمود و کسانی را که پست بودند، شرافت داد و آنها را که قبلا ذلیل بودند عزیز کرد و آن همه نخوت جاهلیت و تفاخر و بالیدن به قبیله و نسب را که میان آنها موسوم بود به کلی برانداخت. امروز همه ی مردم، اعم از سفید، سیاه، قریش یا عرب و عجم برابرند، همه فرزندان آدم هستند و آدم را خداوند از خاک آفرید! در روز قیامت محبوب ترین مردم در پیشگاه خداوند فقط پارسایان و پرهیزکارانند.
ای جوبیر من برای هیچ یک از مسلمین امروز نسبت به دیگری فضیلتی نمی بینم، جز برای فردی که تقوایش و فرمانبرداریش در پیشگاه خداوند بیشتر باشد. سپس حضرت خاتم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ای جوبیر! هم اکنون نزد (زیاد بن لبید) که شریف ترین مردم قبیله ی (بنی بیاضه) است می روی و می گویی: رسول خدا مرا فرستاده و دستور داده که دخترت (زلفا) را به عقد نکاح من در آوری! هنگامی که جوبیر وارد خانه ی (زیاد بن لبید) شد (زیاد) با گروهی از بستگان خود نشسته و گفتگو می کردند. جوبیر اجازه گرفت و وارد شد و سلام کرد. آن گاه (زیاد) را مخاطب ساخت و گفت: من از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده ام و برای انجام کاری حامل پیامی هستم، آن را به طور آشکار بگویم یا خصوصی و یا پنهانی؟
زیا د گفت: نه، چرا پنهانی بگویی؟ آشکار بگو! من پیام پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را سبب فخر و شرافت خود می دانم! جوبیر گفت: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیغام داده که دخترت (زلفا) را به عقد همسری من در آوری!
زیاد: آیا نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تو را برای ابلاغ این پیام فرستاد؟
جوبیر: آری، من سخن دروغ به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت نمی دهم.
زیاد: ما دختران خود را به اشخاصی که هم شان ما نیستند به نکاح در نمی آوریم! نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برگرد تا خودم بیایم و عذر خود را بگویم.
جوبیر ناراحت شد و در حالی که می گفت: به خدا قسم این کار مطابق دستور قرآن مجید و گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیست، مراجعت کرد.
(زلفا) دختر زیاد سخنان جوبیر را شنید. کسی را فرستاد و پدرش را به داخل خانه خواست و پرسید: پدر جان چه گفتگویی با جوبیر داشتی؟ پدرش گفت: می گوید حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم مرا فرستاده که دخترت (زلفا) را به عقد من در آوری.
زلفا: به خدا جوبیر دروغ نمی گوید. بفرست تا پیش از آنکه به نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برگردد.
زیاد فرستاد تا جوبیر را از میان راه برگرداندند و او را مورد محبت قرار داد. سپس گفت: اینجا باش تا من برگردم.
آن گاه خود به محضر حضرت خاتم صلی الله علیه و آله و سلم شرفیاب شد و گفت: پدر و مادرم فدایت گردد. جوبیر پیامی از جانب شما آورده ولی من پاسخ او را به نرمی ندادم. اینک خودم حضورتان رسیده ام و عرض می کنم که ما طایفه ی انصار دختران خود را جز به افراد هم شان خود به نکاح در نمی آوریم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ای زیاد، جوبیر مردی با ایمان است. مرد مومن هم شان زن مسلمان است. دخترت را به همسری جوبیر درآور و از دامادی او را ننگ ندان.
زیاد به خانه برگشت و آنچه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرموده بود به اطلاع دخترش رسانید.
دختر گفت: پدر جان این را بدان که اگر از فرمان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم سرپیچی کنی کافر خواهی شد.
(زیاد) وقتی زمینه چنین دید، بیرون آمد و دست جوبیر را گرفت و به میان بزرگان قوم خود آورد و (زلفا) دخترش را به عقد وی درآورد. مهریه و جهیزیه ی عروس را نیز خودش پذیرفت. از جوبیر پرسیدند: خانه ای داری که عروس را به خانه ات بیاوریم؟ گفت: نه. به دستور زیاد خانه ای با وسایل و لوازم زندگی تهیه کردند و به وی اختصاص دادند. عروس را نیز آرایش کرده و خوشبو کردند و به جوبیر نیر لباس دامادی پوشانیدند. به این ترتیب (زلفا) دختر زیبای یکی از بزرگ ترین اشراف مدینه و قبیله ی معروف (خزرج) به همسری مردی سیاه چهره ی از نظر افتاده ای که فقط به زیور تقوی و معرفت آراسته بود درآمد.
عروس و داماد به حجله آمدند. وقتی اتاق خلوت شد و نگاهش به صورت زیبای عروس افتاد و خود را در خانه ای دید که همه چیز دارد و غرق در زینت و عطر است، به گوشه ای رفت و تا سپیده دم مشغول قرائت قرآن و نماز و نیایش شد.
به هنگام شنیدن اذان صبح به مسجد حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم حاضر شد و نماز به جا آورد. زلفا نیر وضو گرفت و نماز را خواند. روز بعد که ماجرای شب زفاف را از (زلفا) پرسیدند گفت: از سر شب تا به صبح مشغول تلاوت قرآن و نماز و دعا بود، شب بعد نیز به همین منوال گذشت ولی ماجرا را از (زیاد) پنهان می کردند. اما وقتی شب سوم نیز به این ترتیب گذشت و (زیاد) هم از موضوع اطلاع یافت، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد: یا رسول الله! امر فرمودی (جوبیر) را به دامادی انتخاب کنم با وجودی که هم شان ما نبود به فرمان مبارک گردن نهادم و دخترم را به همسری او درآوردم. نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: مگر چه شده است؟ (زیاد) ماجرای شب گذشته را به عرض رسانید و اضافه کرد (جوبیر) تاکنون با عروس سخن نگفته و فکر نمی کنم که او رغبتی به زنان داشته باشد. سپس گفت: اکنون هر طور صلاح می دانید اطاعت می کنم. این مطلب را به عرض رسانید و از محضر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرخص شد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جوبیر را احضار نمود فرمودند: جوبیر! مگر تو علاقه ای به زن نداری؟
جوبیر عرض کرد: یا رسول الله! برای چه؟ مگر من مرد نیستم. اتفاقا شهوت جنسی من زیاد است. حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: من عکس این را شنیده ام. می گویند: خانه با تمام اثاث و لوازم زندگی برایت فراهم کرده اند و تو را به آنجا برده اند و دوشیزه ی زیبا و خوشبویی نزد تو آورده اند، ولی تو به عروس زیبا و خوشبو توجهی نکرده ای و با او صحبتی نکرده ای و به وی نزدیک نشده ای. علت این بی اعتنایی چیست؟
جوبیر عرض کرد: یا رسول الله! من چون خود را در خانه ای وسیع و فرش کرده و پر از لوازم زندگی و عطر و زینت دیدم، به وضعی که قبلاً داشتم، فکر کردم و بی کسی و نیازمندی خود را با فقرا و نیازمندان به یاد آوردم، خواستم قبل از هرچیز شکر نعمت را به جای آورم و به این گونه به ذات مقدس خداوند تقرب جویم، شبها را تا صبح به عبادت پرداختم و روزها را روزه گرفتم و در عین حال این عبادت را در مقابل آنچه خداوند به من ارزانی داشته ناچیز می بینم!
ولی قول می دهم که امشب را با عروس خود باشم و رضایت او و بستگانش را جلب کنم.
حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم موضوع را به زیاد گفت و جوبیر به وظیفه ی خود عمل کرد. مدتی بعد (جوبیر) در رکاب حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم به عزم جنگی از مدینه خارج شد و در آن جنگ شربت شهادت را نوشید. بعد از شهادت او (زلفا) خواستگاران فراوانی داشت به طوری که هیچ زنی در مدینه نبود که مانند او، آن همه خواستگار داشته باشد.
(کافی – جلد 5 – ص 339)
مطالب مرتبط
سهشنبه 17 تیرماه سال 1393 ساعت 06:06 ق.ظ
اللهم ارزقنا....